پناه بر خدا از این صورت‌های زیبا!

پناه بر خدا از این صورت‌های زیبا!

دیدی دوباره صورتِ زیبا روی سیرتِ زیبا را کم کرد؟ این چندمین بار است که اینگونه مات و مبهوت به دنیا و آدم‌هایش خیره می‌شوم؟ از وقتی خودم را شناخته‌ام. دیگران را نمی‌دانم، اما من دقیق به خاطر دارم از چه زمانی خودم را پیدا کردم و کم‌کم شناخت پیدا کردم نسبت به خودم و آن کسی که هستم و حتی آن کسی که می‌توانم باشم. هر چه قدر که در شناخت خودم مهارت‌های بیشتری کسب کردم، در شناخت دیگران حقیقتا مایه‌ی تاسف‌ام. هر بار می‌گویم نه واقعا! این همه نمی‌توان دو رو و مرموز بود. این همه نمی‌توان پنهان‌کار بود. مگر همه از یک جنس نیستیم؟ پس چرا آن‌ها هر بار می‌توانند یک نسخه‌ی متفاوت‌تر و بدتر از خودشان رو می‌کنند؟ حالم به هم می‌خورد دیگر‌‌.. از حماقت‌های خودم، از حر‌ف‌ها و رازهای گم شده لا به لای حقیقت، حتی به قول کاف از آن عشق معصومانه‌ هم حالم به هم می‌خورد.

هر بار که به هم می‌ریختم و بی‌تابی امانم را می‌ربود، بعد از تمام اشک‌ها و حرف‌هایی که در کنار کاف می‌نشستم و بازگو می‌کردم، می‌گفتم می‌دانی، چند سال گذشت، هر روز و هر شب من جان به لب شدم از این جنون و این امیدواریِ مسخره، اما همچنان پشیمان نیستم. می‌گفتم اگر دوباره زمان به عقب برگردد، همچنان همان اتفاقات گذشته را زندگی می‌کنم.

خیلی سعی کردم به این نقطه نرسم، اما دست من نبود که، دست همان‌هایی بود که ادعای خوب بودن داشتند و ظاهر و باطنی متفاوت، کار را به جایی رساندند که اکنون پشیمانی افتاده به جانِ دلم و تکه‌تکه شدنم را به رخ می‌کشد هر بار.

 

[کمی بیشتر بدبین باش به آدم‌ها! یک مدت طولانی به سراغ اعتماد نرو تا ببینیم چه پیش می‌آید.]


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی