صرفا یک حدس زیبا، پارت دوم
پس از مشقتهای فراوان بالاخره تونستم دوباره به وبلاگم دسترسی پیدا کنم، پس خدا رو شکر. نمیدونستم از کجا و از چی شروع کنم به حرف زدن، که چشمم خورد به پارت اول این یادداشت. و از اونجایی که کلید ساخت پارت دومش زده شده، فکر کردم بد نیست که حرف بزنم دربارش.
حدسم درست بود. پسربچهای که هنوز فکر میکردم بچهست و خدا میدونه کی مسیرش به عشق و عاشقی برسه، مدتهاست دل بسته به یه نفر و بله! هیچ کس هم خبر نداره جز منِ بینوا که تازه اونم اگه پاپیچش نمیشدم لو نمیداد. اما خوشحالم. اول از این بابت که اونقدری بزرگ شده که بتونه این احساس رو تجربه کنه و دوم از این جهت که آدم قابل اعتمادی بودم براش. و خب همهی اینها چیزی از مسئولیت خواهرانهی من کم نمیکنه. البته که آدمها اون کاری که بخوان رو در نهایت انجام میدن، اما توی این موقعیت همین که حداقل یک نفر خبر داشته باشه از وقایع باز خوبه.
چی بگم؟ الخیر فی ما وقع! (:
- ۲ نظر
- ۲۳ آذر ۰۳ ، ۲۲:۳۲