در مسیر

در تاب و تب فیزیولوژی

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۳۱ ق.ظ

این حجم از دقیقه‌ی نودی بودن تو ایام امتحانات جدا داره روانم رو متلاشی می‌کنه. مصداق ظلم‌کردن به خوده! این ترم بگذره، نه فقط این ترم بگذره، نشون می‌دم کت تن کیه!
آخه بشر! تو که از رفع‌کردن اشکالات بچه‌ها احساس خوبی بهت دست می‌ده و وقتی درست و به موقع درس می‌خونی و در ادامه‌ش نتیجه‌ی خوب می‌گیری، تو که به هر دری زدی تا بشینی رو صندلی‌ این رشته، چه مرگته دقیقا؟ (:
از دیروز تا الان سر جمع سه چهار ساعت چشم رو هم گذاشتم و احساس می‌کنم دامنه‌ی دیدم کم شده؛ چشم‌هام رو باید ریز کنم تا متمرکز بشم رو آدم‌ها! کلمات که جای خود داره..
سال پیش این موقع‌ها آروم و قرار نداشتم و بلاتکلیفی آینده شده بود کابوس هر شبم. اما الان، به صد و سی و پنج صفحه‌ی این رفرنس لعنتی نگاه می‌کنم و همچنان که ذکر و دعا میندازم بالا که انشالله پاس میشم این درس رو، یه گوشه‌ی ذهنم می‌گم ای بابا! سختی‌هاش گذشت، اگه پاس نشدی و افتادی هم فدای سرت! یه یا‌ علی بگو و بلند شو دوباره.. (:

+در کلافه‌ترین لحظه‌ها جفت بخاری بودم و فرو رفته در کتاب که خاله با یه ظرف کیک شکلاتی اومد دم در.
++در عقب‌مونده‌ترین وضعیت از بودجه‌بندی امتحان بودم، که روضه‌خون شروع کرد به ذکرِ مصیبت و وای از روضه‌های خونگی که برکت می‌پاشه به گوشه گوشه‌ی خونه..!
+++امشب گوشم متبرک شد به نوحه‌ی "یا فاطمه ای شفیعه‌ی روز جزا" که حتما میام و دربارش می‌نویسم.
++++نوشتن این یادداشت حدودا هشت دقیقه زمان برد که فکر نکنم این هشت دقیقه معجزه‌ی خاصی برای امتحان فردا تو چنته داشته باشه.

  • ۰۳/۱۰/۱۹
  • به نام محیا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی