ساعتِ دیدار

ساعتِ دیدار

هیجان‌زده‌‌‌ام برای سفری که هنوز هیچ برنامه‌ی مشخص و زمان معینی ندارد. سفری که فقط می‌دانم قرار است در زمستان باشد و به سوی امام رضا. از الان برای شب‌های خلوت و سردِ حرم بی‌تابم و مدام عکس‌های سفر قبلی را مرور می‌کنم.

سفر قبلی را تنها رفتم، این بار ولی قرار است هم‌سفرهایی داشته باشم. هم‌سفرهایی که هر کدام دلایل و نگرانی‌های گوناگونی برای نیامدن دارند، اما دلشان مشتاقِ آمدن است.

یکی‌شان سخت دلواپس است که نکند پدرش به او اجازه‌ی از خانه دورشدن ندهد. دیشب می‌گفت حتی اگر شده داد و فریاد و قهر و بداخلاقی راه می‌اندازم، اما اجازه‌اش را می‌گیرم. حقیقتا دوست دارم همه چیز مهیای آمدنش باشد، سال‌هاست با هم رفیق و هم‌رازیم، به گمانم یک زیارت، صفای این رفاقت را بیشتر کند.

یکی دیگرشان نگران هزینه‌ی سفر است که آیا می‌تواند آن را فراهم کند یا نه. لحظه‌ی اول که اسم مشهد به گوشش خورد، آهی از تهِ دل بر روی چهره‌اش نشست و با خود گفت یعنی واقعا می‌شود؟ امام رضا اگر اراده کند، می‌شود آشنای قدیمی!

یکی دیگر دغدغه‌ی نگهداری از فرزندش را دارد؛ اگر او را با خود ببرد، مدرسه‌اش چه می‌شود؟ اگر نبرد هم بچه‌ای که سخت به مادرش وابسته است را چگونه رها کند؟ فکر کنم طاقت دیدن ناراحتی او را نداشته باشد.

بعد از تمام این‌ها می‌ایستم یک گوشه و به خودم نگاه می‌کنم؛ حقیقتا سبک‌بالم و در قید و بند چیزی که پای مرا ببندد هم نیستم. آزادی‌ام را دوست دارم اما این آزادی دلیل نمی‌شود که بگویم هیچ چیز مانع از رفتنم نمی‌شود. من شاید مشکل اجازه‌ی پدر و مسئله‌ی مالی یا نگهداری از بچه‌ام را نداشته باشم، اما چشم التماسم به دستان امام رضا خشک شده که ببینم آیا برگه‌ی ملاقاتم را امضا می‌کند یا نه‌؟! آخر این یکی دیگر با هیچ داد و فریاد و وامی حل نمی‌شود.

البته که از کودکی مریدِ مهمان‌نوازی‌اش بوده‌ام و تهِ دلم قرص است به نسخه‌هایی که می‌پیچد. حتی به ساعتی که مقرر می‌کند هم ایمان دارم..


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی