ظهر با گریه مامان اومد بیدارم کرد. در عرض چند ثانیه تا چشم باز کردم و بیدار شدم و صدای گریهی مامان که میپیچید توی گوشم، انقدر هنگ بودم که مغزم فرصت فکر کردن به هیچ احتمال سیاه یا سفیدی رو نداشت. گفت دانیال رو بستری کردن. گفت حالش خوب نیست. گفت تو دستگاهه. میگن کرونا گرفته. از اینجا به بعد دیگه حس میکردم دارم خواب میبینم. تصورِ اینکه اون طفل معصوم الان تو چه وضعیته ترسوند منو. سریع رفتم پیش بابا. مامان که فقط گریه میکرد گفتم شاید بابا بتونه درست بگه چی شده. بابا هم دقیقا حال مامان رو داشت فقط گریه نمیکرد، و در نهایت همون حرفها..
برخلاف تمام موقعیتهای گذشته که خبر بستری شدن یا بیمار شدن یه نفر رو میشنیدم، اینبار دلم مثل سیر و سرکه نجوشید. قبلا هم گفتم؛ این بچه برای من و حتی برای مامان و بابا یه طور عجیبی عزیزه، انقدر عزیزه که من حتی نمیتونم اجازه بدم احتمال بدی به ذهنم خطور کنه. پس آرومم، اما دلتنگشم. و به طرز معجزه آسایی قلبا اطمینان دارم که به زودی برمیگرده پیشمون و با خندههای شیرینش دوباره دل میبره از هممون..
+سعی میکنم مامان رو با خاطرهی بچگی خودم آروم کنم، که همیشه بابا و مامان با یه صمیمیت قشنگ و عجز در برابر خدا تعریف میکنن واسم. اینکه یه زمانی انقدر تب داشتم و حالم بد بود که دکترها کلا قطع امید کردن ازم، اما آیتالله طبرسی با حمدِ شفا و عنایت خدا من رو برگردوند به چرخهی زندگی. ببین! خدا مهربونترینه نسبت به بندهش.. (:
++شما هم دعا کنید برای عزیزِ ما..
دیدگاهها (۱)
ماه زده
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۴۹
دانیال برادر کوچیکترته؟
چند روز پیش داشتم یه حدیث می خوندم از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که فرموده بودن ملائکه از کودکان مراقبت می کنند و اگر چنین نبود کودکان روزی چند بار می مردن
و این رو اونایی که بچه کوچیک دارن کاملا درک می کنن . که روزی چند بار بچه میفته پایین ، زمین می خوره ، لیز می خوره ، زخم بر می داره و اصلا غیر قائل کنترله
خدا بچه ها رو یه جور دیگه دوست داره
ان شاالله همه ی بچه های بیمار خیلی زود خوب بشن
از نذر برای حضرت رقیه (س) هم غافل نشید
پاسخ:
۱ فروردين ۰۳، ۱۸:۲۹