جایی در میان آدم‌ها

جایی در میان آدم‌ها

بعضی روزمرگی‌ها در ظاهر ساده و بدیهی به نظر می‌آیند اما دوست دارم درباره‌ی آن‌ها حرف بزنم و خاطره‌شان را تثبیت کنم. حتی خاطره‌ی بعضی از آدم‌هایی که ممکن است دیگر هیچ‌وقت نبینمشان یا حتی اگر ببینمشان هم چهره‌شان را به یاد نیاورم.
مثل آن دختری که چند دقیقه مانده به آزمون متوجه شد پاک‌کنش را گم کرده و پاک‌کن خودم را نصف کردم و به او دادم. یا آن جوانِ اسبا‌ب‌بازی فروشی که خوش‌اخلاقی‌اش آدم را ترغیب به خریدهایی می‌کرد که واقعا نیازی به آن‌ها نبود. یا آن مردِ سنگ‌فروش که با حوصله‌ عقیقِ کبود را قاب گرفت و سپس کیف‌ زنجیرهایش را روی میز باز کرد و گفت دخترم بیا انتخاب کن. یا آن مسافری که در صف گیت ایستاده بود و درباره‌ی تاخیر پرواز از او سوال کردم و ابتدا گفت خبری ندارم و چند دقیقه بعد تا ته سالن آمد و پیدایم کرد و فهمیدم که بله! پرواز تاخیر دارد. یا آن راننده‌ی تاکسی که وظیفه‌اش نبود اما ما را دقیقا جلوی در بلوکی که سکونت داشتیم پیاده کرد. حتی آن مرد کتابفروش که با حوصله داشت برایم توضیح می‌داد چند ماهی‌ می‌شود که آستان قدس دیگر کتاب‌های دعای منسوب به حرم را چاپ نمی‌کند. یا آن خانمی که از پشت سر صدایم زد و کتاب دعایی در دستم گذاشت و گفت قسمت بود این کتاب برسه به تو، آخر سر هم بغلم کرد و گفت برای دخترش که در صف پیوند است دعا کنم. یا آن خادمی که در چند متری ضریح با ما هم‌کلام شد و از راه‌های رسیدن به معشوق گفت. یا آن زوجی که در صحن انقلاب نشسته‌ بودند و سر بر شانه‌ی هم گذاشته بودند و به دنبال تضمین آینده در پرچمِ سبز و مواجِ بالای گنبد بودند. یا محمدپارسای بیست ماهه که در سالن انتظار فرودگاه با ما رفیق شده بود و مدام حسین را بغل می‌کرد و می‌گفت داداشی دوست دارم. یا حتی..


تمام نمی‌شوند اما؛ نه آدم‌ها، نه اتفاق‌هایشان..


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی