یک سالی میشود که نقاشی 'غریب در وطن' را به دیوار اتاق آویزان کردهام و از همان زمان تا به الان بیشتر به شما فکر میکنم. اینکه گاهی در وسط سر شلوغیها و تنهاییهایم زیر لب تکرار میکنم عزیزم حسن! یعنی نگاه میکنید و میشنوید. اصل ماجرا ولی از زمانی شروع شد که شنیدم اباعبدالله فرموده بیچاره آن که برادری مثل حسن ندارد. از همان زمان، ذکرِ یا حسن در قلبم رشد کرد و یاد شما همیشه در خاطرم ماند. ولی خودمانی بخواهم بگویم، شما همان رفیقی هستید که آرام و مهربان است و همیشه از دور هوای هوادارش را دارد. نمیدانم چه سریست که وقتی به شما میرسم، سر و صداهایم فروکش میکند و فقط دلم میخواهد به تماشایتان بنشینم. امشب در وسط مراسم، در اوج شادیهای عاشقان شما، دوست داشتم گوشهای بنشینم و با ذکرِ 'عزیزم حسن' دم بگیرم، تا خودِ سحر..
+میگویند دنیا زندانِ مومن است. اگر این احساس زندانی بودن ذرهای با مومن بودن ما ارتباط دارد، لطف کنید و هوای این زندانیِ کوچکتان را داشته باشید..
++فردا سرود آقای مهربون را برای بچهها پخش کنید، مطمئنم شادیاش به جانشان مینشیند.. (:
دیدگاهها (۱)
ماه زده
۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۵۵
https://hhooha.blog.ir/post/%DA%A9%D9%86%DA%A9%D9%88%D8%B1%DB%8C