جهانِ لاغر

جهانِ لاغر

در باب قطعه‌ی جدید چاوشی همینقدر بگویم که من را برد به دهه‌ی هشتاد‌؛ آن زمان که بعد از ظهرها می‌رفتم در اتاقک گوشه‌ی حیاط خانه‌ی بابابزرگ و هدفون را برمی‌داشتم و آهنگ‌ها را یکی یکی پلی می‌کردم و همزمان با لپ تاپ هم بازی می‌کردم.
البته که امروز حرف‌هایش را بهتر می‌فهمم و وجودم بیشتر در هم می‌شکند. به حدی که یک دفعه به خودم می‌آیم و می‌بینم چندین دقیقه گذشته و حقیقتا کی‌ام؟ چه کار دارم می‌کنم؟ قبلش مشغول چه کاری بودم؟
آخه مرد! یکم بیشتر رعایت کن. صدای تو برای من شده یک زنگ خطر که بلافاصله بعد از به صدا در آمدنش یک درِ بزرگ در مغزم باز می‌شود و دستم را می‌گیرد و با خود می‌برد به قعرِ گذشته و خاطرات گوناگون.

[بیا ببر سرِ مرا
و حالِ این شکسته را
دوباره رو به راه کن]


+یادم به شهرزاد بازی‌هامون افتاد؛ یادته یه سیسِ علیدوستیِ خفن می‌گرفتیم و با بغض می‌گفتیم"خاطره‌ها که نمی‌میرن، می‌میرن؟" دیدی همه‌ی اون دیالوگ‌ها دست و پا در آوردن و اومدن نشستن وسط زندگیمون؟


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی