امروز روزِ من نبود!

امروز روزِ من نبود!

نمی‌دونم بی‌خوابی امشب نتیجه‌ی قهوه‌ی دو ساعت پیشه، یا تصمیمی که امروز گرفتم و کاری که بالاخره انجام شد و حرفی که بالاخره زده شد. هر چی که هست آزارم می‌ده! نه کمک می‌کنه که بلند شم و به کارهای عقب مونده‌ برسم، نه اجازه‌ی استراحت به این چشمی که امروز ورم کرده بود و می‌سوخت رو می‌ده. چاره‌ی‌ چشمم استراحت بود و یکم سرمه که همسایه‌مون تجویز کرد برام، چاره‌ی خستگی روحم چیه؟ مشهد احتمالا.. (:

 

مامان و بابا این روزها خیلی نگرانم می‌شن، میگن کم حرف شدی و آروم. مدام می‌پرسن چیزی شده؟ ولی حقیقت اینه که چیز جدیدی اتفاق نیفتاده و دارم به سختی این روحِ خسته رو به دوش می‌کشم تا فقط بگذره این روزها، من فقط خسته‌م، همین!

 

+هر موقع نگرانی مامان و بابا رو می‌بینم با خودم فکر می‌کنم که واقعا دلم تحمل این حجم از احساسات رو می‌تونه داشته باشه یه روز؟ به حرف خیلی ساده‌ست!

++نگران سرکوفت‌های کاف هم نیستم، آدمیزاده بالاخره! بعضی روزها روزش نیست و نمی‌تونه اونی باشه که باید.

+++خوب شد دوباره برگشتم اینجا، ذهنم که خالی میشه تصمیم‌گیری هم آسون‌تره برام.


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی