خاطراتِ کوچکِ شنبه‌ها

خاطراتِ کوچکِ شنبه‌ها

بالاخره گواهینامه‌ی سین رسید و تونستیم خودمون تنها و بدون هیچ اسنپ و راننده‌ای راهی کلاس بشیم و تو کل راه هر آهنگی که عشقمون کشید رو پلی کنیم و با قطعه‌های شاد حرکات موزون دربیاریم و با قطعه‌های غمگین، از تهِ دل درد رو فریاد بزنیم.

جالبه که سلیقه‌های موسیقی متفاوتی داریم با هم، اما اون وسط دو تا شجریان و چاوشی و ابیِ مشترک پیدا کردیم خوشبختانه!

وقتی رسیدیم آقای کاف هنوز نیومده بود، شلوغ بازی‌هامون توی ماشین بس نبود، فضای کلاس رو هم با صداهای نتراشیده‌مون پر کردیم، که در نهایت آقای کاف در زد و اومد تو، و البته‌ که شیرین‌کاری‌هامون رو شنیده بود (:

 

فکر نمی‌کردم آقای کاف اون شعرهایی که نوشته بودم رو ببینه، اما دیده بود و گفت شعر هم که می‌نویسی پشت برگه! گفتم حوصله‌م سر رفته بود خب! آخر سر یه عکس از همشون انداخت و برگه رو داد دستم. حالا چرا عکس انداخت؟ نمی‌دونم. شاید اگه مطمئن بودم اون شعرها یه خواننده پیدا می‌کنن این بیت رو می‌نوشتم:

مرا دلی‌ست که از غمگنی چو دور شود

به غم‌گنان شود و غم فراز گیرد وام

احتمالا اون موقع دلیل احوالات و دگرگونی‌های ناگهانیم رو بهتر متوجه می‌شد و هربار خودم رو موظف به توضیح نمی‌دونستم. البته که الان در ثبات به سر می‌برم، چون رها کردم خودم رو از اون چیزی که زمین‌گیرم کرده بود. الان فقط دارم درجا می‌زنم و سرعت می‌گیرم، چیزی نمونده تا اوج گرفتنم، چند ماه فقط..


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی