دیوانه‌ترین‌ها

دیوانه‌ترین‌ها

دلم واسه دخترعموها و پسرعمو تنگ شده؛ واسه دورهمی‌هامون، واسه اون شب‌هایی که تا صبح دابسمش پر می‌کردیم یا دیالوگ حفظ می‌کردیم و به قصد بازی می‌رفتیم جلوی دوربین. واسه اون عیدی که برای اولین بار نشستیم هری‌پاتر نگاه کردیم. یا اون شب‌‌هایی که به زور خودمونو تو ماشین عمو‌ جا می‌کردیم و تو شهر می‌چرخیدیم و آبروی خاندان پدری رو می‌بردیم. یا اون نیمه شبی که عین جن‌زده‌ها رفتیم نشستیم بالای درِ خونه‌ی عمه. و حتی اون روزهایی که تا لنگ ظهر می‌خوابیدیم و هیچ نیرویی نمی‌تونست تکونمون بده. حتی دلم واسه اون شبِ لعنتی هم تنگ شده، شبی که تا صبح بیدار بودم و خودِ بیداری شده بود کابوسم، ولی باز هم تنها نبودم و اون‌ها بودن. حقیقتا مشتاقم یه بار دیگه اتوبان تهران-قم رو با نهایتِ دیوونگی‌هامون پشت سر بذاریم. یا هم دوباره بریم بوستان علوی و یه کنسرت دیگه تو چرخ و فلک برگزار کنیم. یا بریم بچرخیم تو بازار‌های قم، انقدر خرید کنیم تا بالاخره این کارتِ لامصب ته بکشه، بعد هم یه دور شوی لباس بذاریم و ذوق کنیم از خریدهامون.

بیشتر از همه دلم برای شبی تنگ شده که حرف زدیم، تا صبح..

 

[مهم اینه آدم کنار کسایی باشه که کنار اون‌ها خودِ واقعیشه، حالا می‌خواد کنار اون‌ها دیوونه‌ترین باشه، یا اصلا عاقل‌ترین، شاید هم عاشق‌ترین.. :) ]

 

+دومین عیدیه که خونه‌نشینم و محروم از این خاطره‌های خوب، همچنان هعی..!


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی