به یاد خردادِ هزار و چهارصد و دو

به یاد خردادِ هزار و چهارصد و دو

طی حرکتی ناگهانی یه سر به تلگرام زدم. دلم واسه چنل کوچولو و جمع و جورم تنگ شده بود. هر چقدر هم که اینجا کسی کسی رو نمی‌شناسه و میشه راحت حرف زد، اونجا رو ولی بیشتر دوست دارم. آدم‌های اونجا امین‌ترین های من هستن، و کاملا آشنا با حالات روحیم. با خوندن نوشته‌های یک سال اخیر یه بار دیگه از اول ایستادم و به خودم نگاه کردم، اینکه چه موقع چه کاری کردم، چی باعث شد که اون کار رو انجام بدم، و اینکه بعد از اکثر تصمیماتم یه بلوغِ جالبی سر از مغزم درآورده و هنوز هم در حال قد کشیدنه، و خب آثار و شواهد یه جوریه که انگار این بزرگ‌شدن‌ها ته نداره..

اما این وسط دلم واسه یه چیزی خیلی تنگ شد؛ اون زمانی که ارتباطِ من با تو عمیق‌تر بود، احساس نزدیکی به تو همه‌ی وجودم رو پر کرده بود و آرامشِ حضورت همه جا همراهم بود، دقیقا همون زمانی که فقط یه قدم کوچیک باهات فاصله داشتم، یهو همه چیز به هم پیچید و این وسط منم خودم رو گم کردم دوباره. اون لطفی که به من کردی رو یادته؟ من اون لطف تو رو جز به مامان و بابا و عده‌ی کمی از آدم‌هایی که می‌فهمن چی می‌گم نگفتم، درسته من خراب کردم این آخر کاری، کج رفتم گاهی، حتی چشمم رو بستم روی یه سری از چیزها، ولی اطمینان دارم که باز مرام خرج می‌کنی و رفاقت رو تموم می‌کنی‌‌ در حقم.. (:

عزیزِ من! همیشه‌ی خدا قلبِ من در حال انفجاره از این محبتِ بی‌بدیلی که واقعا نمی‌تونم بیانش کنم گاهی، فقط می‌تونم‌ محکم بغلش کنم و اجازه ندم هیچ کس جرئت کنه اون رو از من دور کنه.


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی