روزهای منتهی به غول مرحله‌ی اول

روزهای منتهی به غول مرحله‌ی اول

تو رو خدا انقدر نگرانم نباشید. با این همه توجه و محبتتون من بیشتر از درون می‌سوزم. بیشتر نگران می‌شم. بیشتر می‌ترسم. بیشتر دلم می‌خواد گریه کنم. جالبه که هر کس سر راهم سبز می‌شه گلایه می‌کنه که کسی نیست درکش کنه، من ولی گلایه می‌کنم از درک شدنِ زیاد. الان به هر کسی بگم بهم می‌خنده که این مسئله رفته رو مخم ولی من واقعا نیاز دارم یه تایمی رو فقط گریه کنم و کسی ازم نپرسه دختر دردت چیه.

خدایا دلم داره می‌ترکه، دیگه نمی‌تونم. روزها یکی یکی جلوی چشمم مسابقه گذاشتن و هر کدوم یکی از یکی مزخرف‌تر! دلم می‌خواد ساعت‌ها بخوابم و بعد که بیدار شدم هیچ کاری انجام ندم. دلم می‌خواد تموم شه فقط. با هر نتیجه‌ای! دیگه واقعا نتیجه برام مهم نیست. حتی انجام وظیفه هم برام مهم نیست چون دیگه کشش ندارم. دیگه حالم داره به هم می‌خوره. این اشک لعنتی هم که همه جا شده گاو پیشونی سفید! از اتاق نمی‌تونم بزنم بیرون چون قیافم تابلوعه و حوصله‌ی توضیح ندارم‌. چرا با آدمی که دلش می‌خواد گریه کنه عادی برخورد نمی‌کنید؟ چرا حتما باید یه کاری کنید ناراحتیش برطرف شه؟ تو رو خدا انقدر مهربون نباشید. اصلا بذارید غلت بزنه تو غم. فقط ولش کنید به حال خودش. کنارش باشید اما هیچی نگید.

 

امشب از اون شباست که خدایا! بگذره فقط.....

دو ساعت دیگه از حرفایی که زدم پشیمون میشم ولی مهم نیست، در حال حاضر هیچی مهم نیست!


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی