هزار قدر

هزار قدر

امسال کلا محروم شدم از زیبایی‌های این چند شب. ولی اشکال نداره، هنوز کلی راه نرفته مونده.

یه ساعت مونده بود به اذان صبح که بیدار شدم. دیدم نشسته پشت میز، قرآنِ کوچیکِ حاج قاسم هم تو دستش، یه دفتر هم گذاشته جفتش و هر چند ثانیه یه بار یه شماره می‌نویسه. رسیده بود به شماره‌ی هشتصد و خورده‌ای. حرف نمی‌زد و چیزی اگه می‌خواست بگه گوشه‌ی کاغذ می‌نوشت. از بقیه پرسیدم چه خبره؟ گفتن داره هزار بار سوره‌ی قدر رو می‌خونه. یادم افتاد دو سال پیش هم که پیشمون بود انجام‌ داد این کار رو. باید هزار تا قدر تا قبل از اذان صبح تموم می‌شد. فلسفه‌ش رو نمی‌دونستم، یه سرچ سرسری تو گوگل کردم دیدم نوشته باعث توجه بیشتر به امام حاضرمون می‌شه. وقت داشت تموم می‌شد که دیدم اشاره کرد توی خوندن پنجاه تا قدر بهش کمک کنم. کار عجیبی بود و به نظر منطقی نمی‌اومد اما سحری خورده نخورده دست به کار شدم و ده دقیقه مونده به اذان پنجاه تا رو تموم کردم. احساس خوبی داشتم ولی، دیشب آخه هیچ مراسم و شب زنده‌داری نصیبم نشده بود، ولی همون پنجاه تا قدر دلم رو آروم‌ کرد. بعد که دیگه هزار تا قدر رو تموم کرد و نیازی به پنجاه تا قدر من نموند با یه شور و شعف صمیمانه شروع کرد به حرف زدن.‌ حقیقتا آدمِ مهربون و بافکریه و حسودیم میشه گاهی بهش بابت قلب خالصی که داره، گفت دیدم تو دوست داشتی بری مراسم و توانش رو نداشتی، مامانت هم امشب بی حال بود، گفتم از طرف هممون این هزارتا قدر رو هدیه کنیم به امام زمان...

از شنیدن حرفش خوشحال شدم و تو دلم به این فکر کردم که معشوق قطعا به پنجاه تا قدر من هم نگاه می‌کنه.. مگه می‌شه چیزی از نگاهش پنهون بمونه؟


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی