لا یکلف الله نفسا الا وسعها
پدر و مادرهای نگران رو میدیدم که میلههای در رو سفت گرفته بودن و انتظار میکشیدن. انگار که چند دقیقهی دیگه قرار باشه از اون در کلی اسیرِ جنگی عبور کنه، منتظر اسیرِ عزیزشون بودن. چون تلفن همراهم نبود با مامان و بابا و تبسم و ستاره کنار یکی از دکههای لشکر آباد قرار گذاشتم. پس توقعی هم نداشتم که بین اون همه پدر و مادر نگران یهو مامان محکم دستم رو بگیره و بغلم کنه و بگه قربونت برم تموم شد بالاخره. پس یه لحظهی غیر منتظره اتفاق افتاد که چون منتظر وقوعش نبودم به شدت به جانم نشست. همین که بغلم کرد گریم گرفت. از لحظهای که از کلاس اومدم بیرون و اون سالن بزرگ و طولانی دانشکده رو پشت سر گذاشتم تا وقتی که سوار اتوبوس شدم و در جواب نقد و بررسیهای بچهها گوشم رو سفت گرفته بودم و در نهایت که دوباره یه مسافتی رو توی آفتاب پیاده راه رفتم از نظر احساسی خنثی بودم کلا. درست شبیه به روزهای مزخرفی که از خواب بیدار میشدم و تا مامان یه قهوه نمیذاشت بالای سرم به خودم نمیاومدم، منگ بودم و گیج. ولی بغلِ مامان از خواب بیدارم کرد. قربونش برم که چقدر اذیتش کردم این مدت. اگه بخوام کلا یکی از فایدههای این یک سال اخیر رو اسم ببرم، قطعا اینه که این مدت بیشتر و واقعیتر از هر زمانی عاشقش شدم. با همهی وجودم میدیدم که برای من و آرامشم تا کجاها چه کارهایی از دستش برمیاد. بهتر از هر زمانی شناختمش؛ فهمیدم که مامانِ من اگه کاری رو انجام میده صرفا نمیتونه از سر غریزهی مادرانهش باشه، همه چیز برمیگرده به قلب خیرخواهش. مادری که این قلب خیرخواه رو برای غریبه و آشنا خرج میکنه، تو دیگه حدس بزن واسه عزیزِ دلِ خودش چقدر میتونه دست و دل باز باشه!
رفیقه رفیق.. :)))))
+همیشه استرس یه شبی مثل دیشب رو داشتم که مطئمن بودم از شدت هیجان و فکر و خیال خوابم نمیبره، ولی دیشب یکی از آرومترین خوابهای این مدت رو داشتم و واقعا عجیب بود برام. امروز فهمیدم خاله دیشب مدام از امام رضا خواسته که بهم کمک کنه شب بتونم خوب بخوابم و استراحت کنم. من گفتم جنس این خواب با خوابهای قبلی فرق میکرد ها..... خلاصه که دسته جمعی شرمنده میکنید آدمو :))))
++این بار هم او کشید قلاب را، وگرنه ما که عددی نیستیم در برابر ارادهی تو..
+++نگو آسمون، بگو شهرِ پریان (:
- ۰۳/۰۲/۰۷