در مسیر

شبِ شلوغ

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۰۷ ق.ظ

توی شلوغی مراسم امشب فکرهای زیادی به سراغم اومد. قصدم این بود که وقتی رسیدم خونه زودتر بخوابم. یهو به خودم اومدم و دیدم داره صبح میشه و از این صفحه به اون صفحه می‌چرخم و دریغ از یه حرکت که من رو یه ذره به سمت جلو و درست هدایت کنه.
فکر کنم مثبت‌ترین کاری که توی این مدت انجام دادم ساختن اون چنل باشه، انگار که من رو مجبور می‌کنه هر شب مغزم رو بتکونم و خالیِ خالی کنم و جلوی اینکه تمرکزم روی آدم‌ها باعث بشه تمرکزکردن روی خودم رو فراموش کنم رو می‌گیره.

+ دست به کار شدم و یه نامه‌ی بدون نام و نشان دیگه نوشتم و راضیم الان‌.

 

++اما؛
بابت اینکه امشب در یک لحظه نتونستم جلوی ناراحتیم رو بگیرم و ناخواسته باعث شدم یکی دیگه هم ناراحت بشه و صدای شکستن قلبش همچنان توی گوشم بپیچه تا مدت‌ها قراره نبخشم خودم رو. بعد می‌گن چرا بعضی‌ها تنهایی رو ترجیح می‌دن، خب ببین خودت؟ دروغ می‌گه هر کی می‌گه معاشرت با آدم‌ها توی تقویت روحیه تاثیر داره. من امشب به نیت معاشرت و و خوش‌گذرونی و اصلا صله‌ی رحم! رفتم مهمونی، الان ولی خاطره‌ی همون لحظه که صداش همچنان توی گوشم می‌پیچه روی مغزم رژه می‌ره. چیه این موجودِ دو پا؟!

 

+++دمت گرم که بهم جسارت دادی جبران کنم، بامرام‌ترینی به خدا ((:

  • ۰۳/۰۲/۲۳
  • به نام محیا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی