من بی تو چیزی نیستم.

من بی تو چیزی نیستم.

جلوی ما خجالت می‌کشید وگرنه از شدت شادی می‌خواست سجده‌ی شکر به جا بیاره. می‌خندید. از اعماق خستگی‌ها و گرفتاری‌هاش خورشید سر درآورده بود و با دلگرمی که بهش هدیه شده بود می‌خندید. از اون خنده‌هایی که می‌شه بهش غبطه خورد، از اون خنده‌هایی که می‌شه بابتش حسودی کرد، حتی می‌شه پیش خدا گلایه کرد که عزیزم! نظر لطفت رو دقیقا همین شکلی شامل حالم کن.

چند وقتی بود رنگ معجزه‌هات رو فراموش کرده بودم، نه که کم شده باشن، نه! چشم من کم سو شده و درست کار نمی‌کنه اخیرا. ولی دوست دارم به برکت شادی امشب اون آدم، حواسمو مثل قبل جمع کنم، هوشیار باشم و زرنگ، دائم در طلب لطف تو و اقرار به اینکه ما آدم‌ها حقیقتا بدون تو هیچ نیستیم، هیچ!

 

 

+دنبال نشونه می‌گشتی؟ بفرما! خدا دو دستی گذاشت سر راهت. دیگه چی می‌خوای.. ؟ (((:

 


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی