بالاخره به اون فایلهای صوتی که مدتها دنبالشون بودم دسترسی پیدا کردم. تا قبل از اینکه اولی رو پخش کنم اصلا فکر نمیکردم که این اتفاق بیفته ولی افتاد؛ یادم به یه نفر افتاد، به یه لحظههای عجیبی که نمیدونم چه اسمی میشه واسشون انتخاب کرد. چرا اینطوری شد؟ دوست داشتم خودم باهاشون خاطرهسازی کنم. نگو از قبل خاطرهها نوشته شدن و در مرحلهی نمایش به سر میبرم الان. ولی اشکال نداره، من انگار خوشم میاد یه زمانهایی کاری رو انجام بدم که آزارم میده، یا مثلا یه بلایی سر قلبم بیارم که نباید! این بار هم به آزار و اذیت خود میپردازیم و لذت میبریم از این کار احمقانه.. (:
حالا به موازات این اتفاق بیایم به اون آدم بیشتر فکر کنیم. خواستم بگم حرفهایی که دوست داریم بشنویم خیلی بیشتر از حرفهاییه که واقعا میشنویم. کارهایی که دوست داریم انجام بدیم خیلی بیشتر از کارهاییه که در واقعیت انجام میدیم. خواستم بگم تا حالا ندیدم آدمی رو که به همهی تمناهاش آمین گفته باشن، پس سعی کن سخت نگیری وگرنه همهی توازنهای زندگیت به هم میریزه و دوباره باید کلی بدویی تا بلکه یکم نظم بگیره اوضاع. باید کمالالانقطاع رو واقعا باور کنی و بپذیری! وگرنه زانوی غم آغوشت رو به راحتی رها نمیکنه.
+در نهایت رسیدیم به نقطهی آغاز و همیشگی؛ اصلا ما همه تسلیم، هر چی لطف و کرم خودته..
++چرا اینطوری میشه گاهی؟ قلبم رو میگم؛ بیتاب میشه و بدون اینکه دلیل موجهی داشته باشه خودش رو میکوبه به در و دیوار. خستهم کرده دیگه.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.